جمعه دهم فروردین ماه

حالا همه ‌کارشناس شده ایم

دلم می‌خواهد بنویسم در ورزشی مثل کُشتی مساوی وجود ندارد، یک روز پیروز می‌شوی و یک روز شکست می‌خوری و نباید از شکست «حسن یزدانی» ناراحت باشیم. به هرحال مدال نقره المپیک هم ارزشمند است و آینده از آنِ اوست. باید به المپیک بعدی نگاه کرد و ...

دروغ چرا! از لحظه‌ای که «دیوید تیلور» خم حسن را گرفت و او را روی زمین کوبید و مدال طلایی که کف دستش بود را قاپید شقیقه‌هایم درد می‌کند. مدام آن چند ثانیه جلوی چشمم می‌آید و رنج می‌کشم.

با آن‌که یادم می‌آید چطور در فینال المپیک ریو وقتی از انور گدیف عقب بود و در هفت ثانیه آخر امتیاز ششم را گرفت و پیروز شد و طلا را به ایران آورد و ورزش قهرمانی همین است و ... همه این حرف‌ها را خودم بلدم اما از آن شب‌هایی است که لالایی بلدم اما خوابم نمی‌برد.

برخلاف جمع کثیری که تنها در خلال المپیک هوادار ورزشکاران می‌شوند و بعد از آن می‌روند پی زندگی‌شان، ورزش بخش بزرگی از زندگی من است. برای همین این برایم فقط یک مسابقه نبود، یادآور شکست  رسول خادم در عین شایستگی مقابل کوین جکسون در المپیک بارسلونا بود، شکست عباس جدیدی مقابل کرت انگل در آتلانتا، علیرضا حیدری مقابل کورتانیدزه در المپیک سیدنی، شکست تلخ علیرضا دبیر در المپیک آتن را یادم آورد.

یادآور حمید سوریان در المپیک ریو بود وقتی که با هفت امتیاز از حریف قزاقستانی جلو بود و ضربه فنی شد و به سقف زل زد و ... یاد همه روزهایی که بعد از یک مسابقه ورزشی گفتیم «حیف شد. حیف»!

 با علم به اینکه دیوید تیلور یک جادوگر روی تشک است مسابقه را دیدم، یادم بود که 29 بهمن 1395 در کرمانشاه وقتی دو کشتی‌گیر روبروی هم قرار گرفتند و حسن وقت اول را برد، در وقت دوم تیلور چطور او را ضربه فنی کرد، می‌دانستم او چطور از سد دو غول هم وزنش یعنی کایل داک و جردن باروز گذشته و به المپیک آمده، می‌دانستم ...

اما آدم چطور این چیزها را به قلبش بگوید به ویژه وقتی کسی مثل حسن یزدانی یار توست که در این وزن یک پادشاه است، حریفان را چنان درو می‌کند که انگار کار واجبی دارد و نمی‌تواند صبر کند و 6 دقیقه کشتی بگیرد!

مسابقه برای ما خوب شروع شد. جلو افتادیم. نه با فن که با خروج حریف از تشک. حریف زیر گرفت و دو امتیازی شد. همان چیزی که از آن می‌ترسیدیم. حریفان راه نفوذ به قلعه حسن یزدانی را پیدا کرده‌اند: زیر یک خم گرفتن. حسن یزدانی حمله کرد. اخطار و امتیاز برای ما.

حالا فقط 20 ثانیه مانده بود تا 3-2 ببریم اما یک لحظه انگار پلنگ جویبار کف کفش‌هایش به تشک چسبید، دیوید تیلور یورش برد، زیر گرفت، یزدانی خاک شد، غلامرضا محمدی توی سرش کوبید، ما قلب‌مان ایستاد و «شیر مادر و نان پدر حلالت» هادی عامل گزارشگر بازی توی دهانش ماسید ...

مسابقه را باختیم، مدال طلای المپیک از لای انگشتان حسن یزدانی لیز خورد و به اعماق اقیانوس رفت. نقره به تو نمی‌آید حسن یزدانی!

حالا همه کارشناس شده‌ایم. به شیوه کشتی گرفتن یزدانی، کوچ کردن مربیان، ضعف بدنسازی، فشار روانی بیش از حد روی شانه‌های پلنگ جویبار و ... ایراد می‌گیریم اما چیزی درست نمی‌شود. حتی اگر حق با ما باشد مدال طلا را به آمریکا بردند. چه روز تلخی بود. شکست پشت شکست.

مادرم در هر حالی هوادار ورزشکاران آفریقایی بود. می‌گفت: «روله! اینا فقیرن، بذار مسابقه رو ببرن کمی خوشحال بشن!» اندوه عمیق ملی بعد از یک شکست ورزشی نشان می‌دهد ما هم «فقیرِ شادمانی» هستیم. «شادی دسته‌جمعی» که چند ساعت مصیبت‌هایمان یادمان برود وگرنه می‌دانم که یک مدال طلا نه واکسن می‌شود برای مبارزه با کرونا، نه نان برای ملت، نه آب برای خوزستان، نه ...

چند روز دیگر اتفاقاتی می‌افتد که این غم را زیر موج خودش پنهان می‌کند و می‌گوییم «ما رو باش برای چی غصه می‌خوردیم!» پیش‌بینی تلخی است اما طولی نمی‌کشد .

نویسنده: احسان محمدی