پنجشنبه بیستم اردیبهشت ماه
خواب ابدی یک مرد تاریخساز ورزش

آقا فکری؛ پدر فوتبال نوین ایران

حسین فکری بدون تردید نامی ماندگار در ورزش ایران دارد. مردی که به ورزش عشق می ورزید، آگاه بود و قلمی توانا و گزنده داشت و امروز به مناسبت بیستمین سال در گذشت این مربی و روزنامه نگار نام آشنا مقاله ای از استاد بیژن رفیعی سردبیر سابق مجله دنیای ورزش و از بستگان نسبی آقای فکری به دست ما رسید که بسیار مغتنم است.

به ویژه اینکه تنی چند از خبرنگارن و نویسندگان البرز ورزشی از مکتب بیژن خان رفیعی و مجله دنیای ورزش رشد کرده اند این مقاله را بخوانید و به غنای قلم یک ورزشی نویس توانای پی ببرید.

*                                                     *                                                         *  

قصه، قصه لالایی برای خواب کودکان نیست.

قصه، قصه بی خردی و نیک اندیشی و خرد و پاک سرشتی است.

قصه، قصه ایران پرستی و خودپرستی است.

قصه، قصه پاسداری خرد و ریشه های پایدار و گستره بی خردی است.

به قول جامی بزرگ: قصه، قصه «ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش» است.

قصه، قصه قرن ها فراز و نشیب سرزمین تو و ما و نسل ها و نسلی است که گویی پایانی ندارد.

«حمید فکری» فرزند گرامی زنده یاد استاد «حسین فکری» که سخت دلباخته یادها و یادگارهای پدر نامدارش طول سال ها و سال هاست یادآور شد که با فرا رسیدن بیست و سوم مرداد و به مناسبت بیستمین سالروز وداع او، یادداشتی را بنویسم.

امروز سخن از مردی است خودساخته و پایدار که با همه دسیسه ها و حرمت شکنی ها، استوار و سربلند، فرزندان ایران زمین را با پرچم و سرود ملی کشورشان به جشنواره المپیک 1964 توکیو، مهماندار باشکوه ترین رقابت های جهان با پرچم سفید برابری، پاک سرشتی و جوانمردی برد. این یادآوری، تلنگری بود برای کالبدشکافی پیروزی در دیدارهای مقدماتی المپیک توکیو و شکست تاسف باری که گردانندگان باشگاه فوتبال شاهین به وجود آوردند. بیشتر این افراد، شیفته اهداف سیاسی خود بودند و جامعه مطبوعات و رادیو و تلویزیون آن زمان که آینه تمام نمای قصه تیر و عقاب بود، در سکوت با قلم های شکسته و خاموشی گفتار، خیانت غیر قابل باور سازمان ورزشی شاهین را روتوش کردند. آنان به شش بازیکن برگزیده شاهین که همه توان خط حمله تیم ملی با هدایت «حسین فکری» بودند دستور داده بودند در سفر اروپایی اردوی تیم شرکت نکنند!

در پی این تفکر ناپاک و حیرت انگیز و توطئه و خیانت بزرگ به ملتی که چشم انتظار درخشش تیم ملی فوتبال ایران در توکیو بود، هیچ قلمی و هیچ صدایی یا تیتر بزرگ مطبوعات یا فریاد مفسران بلند آوازه ای شنیده نشد.

«بیوک وطنخواه» یکی از شش برگزیده بازیکنان شاهین در فهرست حذف شدگان بود و این بهانه ای شد برای شاهین تا تیم ملی ایران را در المپیک توکیو سرشکسته کند. شاهین به پنج بازیکن دیگر حاضر در تیم ملی نیز دستور داد در سفر به اردوی اروپایی شرکت نکنند! این اوج وطن پرستی بزرگان سیاست و ورزش ایران بود!

«همایون بهزادی»، «حمید شیرزادگان»، «حمید برمکی»، «حمید جاسمیان» و «مهراب شاهرخی»، اردوی تهران را ترک کردند و اندوهگین به خانه ها بازگشتند. آقا «فکری» که اوج فاجعه را خوب می دانست چند بار به دیدار «حسین مبشر» رییس وقت فدراسیون فوتبال رفت و گفت: «اگر شما موافق باشید به دیدار هیئت رییسه شاهین می روم و گفت و گویی دوستانه را آغاز می کنم؛ شاید از خر شیطان بیایند پایین

«اسکویی» حسابدار فدراسیون فوتبال، بعدها برای من بازگو کرد که در برابر عنوان کردن، فاجعه ای به این بزرگی با خونسردی و گفتن از خر شیطان بیایند پایین...«مبشر» با لبخند گفت: «حسین جان، این خر شیطان نیست. این قدرت نشان دادن بی وطنان است!» و قصه گویی شاعر بزرگ ما: «روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست...» و بعد از سکوتی کوتاه گفت: «هر شش بازیکن شاهین را فردا محروم می کنم برای این حماقت

استاد «فکری» اعتراض کرد و گفت: «بازیکنان که گناهی ندارند؛ این غلط اندیشی هیئت رییسه باشگاه است

گروهی از آن ها با چشمان اشکبار اردو را ترک کردند که مبشر خندید و گفت: «مرد، تو چه قدر پاک سرشتی. این را می دانم ولی قدرتی برای سرزنش آن ها ندارم. این توان سازمان ورزشی ایران است نه قدرت من! سازمان ورزش، فوتبال را زیاد دوست ندارد. آن ها به دنبال مدال های طلایی کشتی و وزنه برداری اند که در خدمت شاهنشاه، موفقیت خود را نشان دهند

گرچه این ماجرا ضربه مهلکی به تیم ملی فوتبال ایران زد، اما «حسین فکری» استوار تر از همیشه با انتخاب چند جوان لایق و آینده دار پایه گذار شکوفایی شان شد و آن ها را به المپیک توکیو برد؛ جوان هایی چون پرویز قلیچ خانی، داریوش مصطفوی و ..... که ستارگان تابناک فوتبال ایران شدند.

در سه مسابقه نفسگیر در توکیو، تیم پاره پاره شده ایران به برکت وطن پرستان در سه دیدار خود این نتایج را به دست آورد: به آلمان شرقی که تیمی سخت توانا بود 0-4 باخت، با مکزیک 1-1 مساوی کرد و در جدال با رومانی صفر-1 باخت.

شاهکار «حسین فکری» همان جهانی کردن فوتبال ایران و حضور تیم ملی برای نخستین بار در المپیک بود و قصه عقاب! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و نقش خرد و بردباری و وطن پرستی را با جهالت و خودپرستی را...

قصه، قصه بی خردی است و نیک اندیشی

قصه، قصه خودپرستی است و ایران دوستی

قصه، قصه ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش 

قصه، قصه عقاب تیز پرواز است و تیری در پهلو...

آقا «فکری» مربی بزرگی بود. فوتبال را خوب می شناخت و علاوه بر شناخت هنر  فوت و فن کار، درایت و دانایی ذاتی داشت که او را به یک مربی استثنایی تبدیل کرده بود. استاد در طول شش دهه فعالیت در تیم ملی، تهرانجوان، پرسپولیس، عقاب، تراکتورسازی، مرصاد و سرخ حصار، نشان داد در کارش بی نظیر بود.

استاد «نادر لطیفی» در خاطراتش از آقا «فکری» گفت: قبل از دیدار با هند در بازی رفت در تهران، آقا «فکری» به شاگردانش گفت امروز می خواهیم 10 به 10 بازی کنیم. اول منظورش را متوجه نشدیم! سپس به من گفت تو هیچ کاری در زمین نمی خواهد انجام بدهی جز اینکه «گاسوامی» را مهار کنی و نگذاری کاری کند. «گاسوامی» بازیکن اعجوبه ای بود که در تیم ملی هندوستان فوق العاده بود.

من در طول بازی نگذاشتم «گاسوامی» هیچ حرکتی بکند چون به شدت او را مهار کرده بودم. صفر-3 هم بازی را بردیم. بعد از بازی در تهران، صحبت هایی مطرح شد که می گفتند درست نبود تیم ایران یک بازیکن خود را صرف گرفتن یک بازیکن حریف کند! در کلکته، آقا «فکری» به من گفت امروز تو بازی خودت را بکن. در خط هافبک عقب بیا، جلو برو پاس بده... و از این حرف ها. هنوز 17 دقیقه بیشتر  از بازی نگذشته  بود که «گاسوامی» یک گل زد و در طول همین مدت کوتاه، دو بار واقعا «عزیز اصلی» را به خاک کشید. در برابر حمله های سنگین هندی ها، «عزیز اصلی» بود که دروازه را نجات داد.  همان موقع «حاج نصرالله» را دیدم که با سطل یخ آمد کنار زمین. بازیکنان در آن هوا، داغ کرده بودند. «حاج نصرالله» گفت: نادر... نادر... آقا «فکری» میگه ول کن بازی را برو سراغ «گاسوامی» و همان 10 -10. بلافاصله دویدم سمت «گاسوامی» و رفتم کنارش که تا من را دید رنگش تغییر کرد. آقا «فکری» با این کار جریان بازی را تغییر داد و ایران بازی صفر- 1 باخته را 1-3 در کلکته برد. اردوی تیم ملی برای المپیک در باشگاه دارایی، پشت مسجد سپهسالار بود. در باشگاه، تخت خواب زده بودند و شبانه روزی آنجا بودیم و برای غذا خوردن هم به چلوکبابی هراتی در اول خیابان شاه آباد، بهارستان می رفتیم. البته دو سه روز قبل از هر مسابقه به هتل می رفتیم.

 بعداز اینکه تیم ایران با پیروزی بر هندوستان در بازی برگشت برای رفتن به المپیک توکیو انتخاب شد در سازمان ورزش به دیدار تیمسار ایزدپناه رییس سازمان رفتیم. آنجا به بازیکنان ثابت تیم، نفری دو هزار تومان و به بقیه نفری هزار تومان پاداش دادند. همچنین از طرف فروشگاه فردوسی، کوپنی برای 500 تومان خرید به ما هدیه داده شد. وقتی از هندوستان برگشتیم در فرودگاه 24 جیپ ارتشی در نظر گرفته بودند که هر کدام مان سوار یک ماشین شدیم و ما را تا خانه های مان بردند.

در طول مسیر، مردم در خیابان ها ایستاده بودند و تشویقمان می کردند. در محلات مان هم مردم طاق نصرت بسته بودند و با پارچه نوشته و خوشامدگویی، استقبال پرشوری از ما کردند. آقا «فکری» به حق، پدر فوتبال نوین ایران بود. نام او در تارک و تاریخ ورزش ایران، ماندگار خواهد ماند.

نویسنده: بیژن رفیعی - سردبیر اسبق مجله دنیای ورزش